تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک......
واما ادامه ی ماجرا...... ......... صبح روز تولدت از همیشه دیرتر بیدار شدی منم که منتظر بیدار شدنت که زودتر آماده بشیم بریم آتلیه بلکه چند تا عکس ازت بگیریم بالاخره ساعت 10 صبح بیدار شدی تند تند امادت کردم و رفتیم ...... مگه یه جا بند می شدی ازت عکس بگیره دیگه هر ترفندی به کار بردیم که واسه چند لحظه یه جا بمونی مگه موندی..... دیگه کلافه شده بودیم همه جا سرک می کشیدی و خوش خوشانت بود که یه جای جدید برای بازرسی پیدا کردی خلاصه اومدیم خدا کنه عکاس هنرشو به کار بگیره یکی دو تا عکس برات یادگار بمونه شیطون مامان
اومدیم خونه و من رفتم آرایشگاه بعد بابا مهدی اومد دنبالم اومدم دیدم همه اومدن به همه خوش آمد گویی کردم اومدم بغلت کردم خوابت میومد ولی به زور بیدار مونده بودی آخه تو اون سرو صدا مگه می شد بخوابی یه عالمه بچه ی کوچیک وبزرگ بودن با هم شادی می کردن توام که قربونت برم خودت مجلسو گرم کرده بودیو نانای می کردی نوبت به کیک و فوت کردن شمع رسید طبق قول و قرارمون با دخترم من به جاش شمعشو فوت کردم دخترم تولد سالگیت مبارک ایشالله
ساله بشی امیدوارم که واسه تولد سالگیت خودت شمعتو فوت کنی . کیکم بریدم فدات شم پذیرایی کردیم میوه ساندویچ و نوشابه همه می گفتن کادوها رو باز کنید کادوهارو باز کنید..
دخترم کادوهاتو باز کردیم بیشتر پول برات اورده بودن منو بابایی هم می خوایم برات حساب باز کنیم و اونا رو بزاریم تو حساب بانکیت منو بابایی هم کادو بهت پول دادیم دایی امیرت برات لباس عروس خرید که خیلی نازه یه عالمه لباس و عروسک
هم کادو گرفتی پلاک طلا ..... همه رو راه انداختیم و باهاشون خداحافظی کردیم و مجلس به خوبیو خوشی تموم شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی