niayeshniayesh، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

نیاز مامان و بابا نیایش

تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک......

واما ادامه ی ماجرا......   ......... صبح روز تولدت از همیشه دیرتر بیدار شدی منم که منتظر بیدار شدنت که زودتر آماده بشیم بریم آتلیه بلکه چند تا عکس ازت بگیریم بالاخره ساعت 10 صبح بیدار شدی تند تند امادت کردم و رفتیم ...... مگه یه جا بند می شدی ازت عکس بگیره دیگه هر ترفندی به کار بردیم که واسه چند لحظه یه جا بمونی مگه موندی..... دیگه کلافه شده بودیم همه جا سرک می کشیدی و خوش خوشانت بود که یه جای جدید برای بازرسی پیدا کردی خلاصه اومدیم خدا کنه عکاس هنرشو به کار بگیره یکی دو تا عکس برات یادگار بمونه شیطون مامان     اومدیم خونه و من رفتم آرایشگاه بعد بابا مهدی اومد دنبالم اومدم دیدم همه اومدن به همه خوش آمد گویی کردم   ...
1 اسفند 1389

مراسم تولد نیایش جون.....

سلام عزیز نازم بالاخره روز جمعه فرا رسید شب جمعه دایی امیرسیامک جونت با دختر خاله های مامان فرزانه شروع کردن به بادکنک باد کردن  که چند تاشون هم ترکید راستی خونه ی مادرجونینا تولد گرفتیم آخه خونشون بزرگه ومهمونا خونمون جا نمی شدن مادر جون خونه رو با عشق برای تولد توی گل دختر حسابی تمیز کرده بود خلاصه اون شب تا ساعت 3 داشتیم تزیین می کردیم توام که هیجان زده شده بودی از اون همه بادکنک هر کار می کردم نمی خوابیدی آخر هم به زور بردمت خوابوندم ساعت داشت 2 می شد و تو هنوز قصد خوابیدن نداشتی ولی خیلی زود خوابت برد ......    دخترم خیلی خسته ام قول می دم برات فردا از تولدت بنویسم شبت به خیر.....   ...
1 اسفند 1389

هیجان تولد.....

سلام به روی ماهت دخترم  این روزا مامان سرش شلوغه برای تدارک جشن تولدت دلم می خواد به بهترین نحو برگزار بشه امیدوارم اون روز سرحال باشیو دختر خوبی باشی تا به هممون خوش بگذره عزیزم 70 نفر     مهمان جشن تولد یک سالگیت خواهند بود تو آلبوم خاطراتت حتما ثبتش می کنم  حتی کادو هاتم   می نویسم برات تا چندین سال بعد ببینیشون مطمئنم که در وجودت خوشحال خواهی شد که همه به خاطر تولد تو اومدن عزیزم  امروز با بابا مهدی میریم کارتهای دعوتت رو پخش می کنیم کلی باید خرید کنیم بادکنکای رنگی    کلاه تولد  کاغذ رنگی ریسه های زرورقی خوشگل و کلی چیزای دیگه وای خش به حالت...
27 بهمن 1389