niayeshniayesh، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

نیاز مامان و بابا نیایش

خاطرات مسافرت به مشهد مقدس ...

1390/3/1 1:37
نویسنده : فرزانه
3,806 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی ما اومدیم تا خاطره ی مشهد رفتن را در اینجا ثبت کنیم ...

ای بابا چقدر طولش می دم ... خلاصه روز 25 اردیبهشت ماه عازم تهران شدیم تا از فرودگاه مهر آباد به

سمت مشهد پرواز کنیم ساعت 12 ظهر به فرودگاه مهر آباد رسیدیم تا مراحل قبل از پرواز رو بگذرونیم در

این بین شیطنت های نیایش قابل وصفه ... تا حالا جای به این بزرگی ندیده بود دخترم فقط دلش می خواست بدو بدو کنه و دست به هر چیزی بزنه و اکتشافات خودش رو تکمیل کنه رفتیم براش از

باجه ی کتاب فروشی یه کتاب داستان خریدیم تا بلکه با اون مشغول بشه  و اینقدر شیطونی نکنه ... زهی خیال باطل اصلا چشماش نه منو میدید نه بابا مهدیو نه کتابو کتاب شوت میشود و

پرش از بغل ما پیش به سمت شیطونی تا به خودمون بیایم دیدیم رفت سراغ پیر مردی که خوابیده بود و

دستشو به حالت نشسته گذاشته بود زیر سرش کشید و مرد بیچاره از خواب 2 متر پرید بالا و یه خنده به

دخمری تحویل داد و ما هم ابراز شرمندگی کردیم و رفتیم یه قسمت دیگه نشستیم تا بابایی کارای بلیط و

انجام بده و بار هارو تحویل بده منم از فرصت استفاده کردم و کمی سرلاک درست کردم و به زور دادم به

خورد دخمری ... به هر زحمتی بود نگهت داشتیم تا بریم سوار هواپیما بشیم اتوبوس اومد تا مارو ببره سوار هواپیما بشیم با بسم الله الرحمن الرحیم از پله ها رفتیم بالا و سوار هواپیما شدیم و به سمت صندلی های خودمون راهنمایی شدیم هنوز 20 دقیقه تا پرواز مونده بود کم کم

مسافرها سوار شدند و کمربندها رو بستیم نیایش جان هم که خیلی خسته شده بود قبل از پرواز هواپیما تو بغل بابا مهدی خوابش برد و بالاخره لحظه ی بلند شدن هواپیما از زمین رسید و ما به سمت مشهد به راه افتادیم همینطور هواپیما اوج می گرفت و دل ما هم خالی می

شد قیافه ی بابا مهدی خیلی دیدنی بود و حرف نمی زد منم سعی داشتم باهاش حرف بزنم تا حال و

هواش عوض بشه ...

واقعا چه شانسی آوردیم که تو خوابت برد وگرنه نمی دونستیم چی کار باید بکنیم ...

مهماندارها برای پذیرایی اومدن و جات خالی کلی چیز میز خوردیم اونم چی با خیال راحت از شیطونی های تو عزیز دلم تو اگر بیدارم بودی چیزی نمی خوردی که پس ما به جات خوردیم ...

 

و اما لحظه ی فرود اومدن فرا رسید و تو هم اون موقع از خواب بیدار شدیو با تعجب نگاه می کردی وای

چه لحظه ای فرود اومدن قلب آدم می خواد از جاش کنده بشه دخترم یعنی تو هم این شکلی شدی

الهی قربونت برم ... رسیدیم به فرودگاه مشهد و بارها رو تحویل گرفتیم و به سمت هتل پارمیدا که از قبل

رزرو کرده بودیم راه افتادیم واقعا خیلی خسته شده بودیم دلمون می خواست بریم و کمی استراحت

کنیم. جلوی درب ورودی هتل چمدون هامونو ازمون گرفتن تا برامون بیارن داخل رفتیم لابی هتل و بابا

مهدی رفت تا کارها رو راست وریست کنه منم که از خستگی پاهام داشت ذق ذق می کرد رفتم رو مبل

ولو شدم چه کیفی داد دلم می خواست همون جا می خوابیدم بس که خسته بودم . مشغول دیدن آکواریوم بزرگی شدیم که خیلییییی ماهی داشت خیلی قشنگ بودن واقعا به آدم آرامش

می دادن .مارو به سمت اتاقمون راهنمایی کردن و رفتیم کمی استراحت کردیم مگه این دخمری می

ذاشت تازه یه جای جدید وارد شده بود خب می دونید که ماموریت داره اینجا رو تا بریم خوب بازررسی

کنه ....   زمان شام که شد رفتیم غذامون آوردیم تو اتاق دخمری هم که چیزی نخورد یه تیکه

نون و بس راه افتادیم به سمت حرم  فردا صبح که شد برای صبحانه رفتیم و هر جوری بود کمی صبحانه

خوردیم و اومدیم و رفتیم تا سوغاتی بخریم تو خیابون هم بماند که واسه خودت می خواستی تنها تنها بری و با گریه بغلت می کردیم اومدیم هتل با اجازت خوابوندمت و بابا مهدی و من رفتیم ناهار مفصلی خوردیم و برگشتیم بالا پیشت همون موقع چشم وا کردی . برای شام که رفتیم

خیلی شیطونی کردی برق سالن و تلویزیون و که با یه کلید خاموش میشدنه رفتی خاموش کردیو ... کلی خجالت کشیدیم . من و تو شب موندیم هتل تا بابا مهدی بره یه دل سیر زیارت کنه و برگرده آخه تو

نذاشته بودی و حواسش به تو بوده فردا صبح بعد از صبحانه وسایلامونو جمع کردیم و یه دوش گرفتیم و هتل رو ترک کردیم رفتیم قبل از رفتن از آقا خداحافظی کنیم و کلی دعا . باز هم یه شیطنت

دیگه حاج آقایی واسه خودش تو عالم خودش داشت ذکر می گفت با تسبیح و تو هم ناغافل رفتی و

تسبیح و از دستش کشیدی هاج و واج مونده بود بعد دید که یه بچس به نام نیایش اومد و دست کشید رو سرت و بوست کرد و کلی دعا کرد خیلی هوا گرم بود و تو یه 2

ساعتی تو حیاط حرم واسه خودت هر طرف دلت می خواست میرفتی و حواسمون بهت بود زمان ترک کردن مشهد رسید از آقا خداحافظی کردیم به سمت فرودگاه رفتیم شما خوابتو کردیو تو هواپیما

بیدار بودی خیلی اذیت کردی مخصوصا بابا مهدیو چراغ های سقف  هواپیمارو خوشت اومده بود خاموش

می کردی روشن می کردی ...

و اما زمان فرود اومدن دوباره فر رسید ولی نه این دفعه همه چیز غیر عادی بود حتی صدای پیجری که

برامون وضعیت رو اعلام می کرد به طور واضح می لرزید هواپیما با سرعت خیلی بیشتری داشت فرود می

اومد همرا با لرزش واقعا حالمون بد شده بود هر طوری بود فرود اومدیم و هواپیما هنوز روشن بود احتمالا نقصی پیدا کرده بود در هر صورت به خیر گذشت و به سلامتی رسیدیم . امیدوارم امام رضا ضامن هممون باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان ماهان
30 اردیبهشت 90 23:13
قربون این همه شیطونی ولی حسابی بهتون خوش گذشته
سمیرا مامان سپهر
31 اردیبهشت 90 8:51
مامان حسین
31 اردیبهشت 90 18:16
سلام زیارت قبول.منم دلم تنگ شده برای امام رضا. دعا کن قسمت بشه بریم.
مامان نیایش
31 اردیبهشت 90 20:49
حتما خیلی بهش خوش گذشته ایشالا سالم باشه دخملی خدا رو شکر که به سلامتی رسیدین
مامان قندعسل
31 اردیبهشت 90 22:33
سلام عزیزم زیارت قبول
مامان فرشته
1 خرداد 90 1:49
سلام عزیز دلم خوبی؟ قربونش بره خاله خیلی دلم براتون تنگ شده الهی شکر که به سلامت رسیدین عزیزم دوستتون دارم بوسسسسسس
مامان مسیح
1 خرداد 90 2:28
سلام عزیزم.. ممنون که به ما سر زدی.. زیارت قبول نیایش خانوووووووم و مامان گلش ! ما هم پسملی رو تو 4 ماهگی بردیم پا بوس آقا...
مامان حسین
1 خرداد 90 10:43
سلام عزیزم من شما را لینک کردم .شما هم دوست داشتی منو لینک کنین.
محمد گیان
1 خرداد 90 13:42
سلام خاله فرزانه خوبین نیایش جان چطوره زیارت قبول
tanha eshgh
1 خرداد 90 13:46
سلام مرسی اگر خواستی منو به اسم تنها عشقم لینک کن وبگو چی لینکت کنم
زهره
1 خرداد 90 13:46
فرزانه جونم سلام ایشاالله فسمت شما بشه بری واقعا خوشت میاد راستی من نمیدونم چرا این مامان و بابا ها وقتی میخوان غذا بخوردن دوست دارن بچه ها بخوابن نیایش جونو از طرف من ببوس
فهیمه
1 خرداد 90 14:25
سلام:زیارتتون قبول باشه... من برگشتم...یه سر به وب ریحانه کوشولو بزنید.خوشحال میشم. دلتون اروم
مرضیه
1 خرداد 90 15:46
سلام زيارت قبول ماشالله چه دختر فضولو شيطوني دارين خدا حفظش كنه هميشه به سفر و شادي اگه خواستين ميتونيم همديگه رو بلينكيم
مامان ماهان
1 خرداد 90 22:50
مشهدی فرزانه جونم خوبیییییییییی
مامان حسین
2 خرداد 90 12:53
سلام مامان مهربون روزت مبارک
سارا
2 خرداد 90 15:45
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی توی روزگار غربت با غم دل آشنایی مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن روزت مبارک عزیزمممممممممم
مامان ماهان
2 خرداد 90 16:25
میلاد دختر نبوت ، همسر ولایت ، مادر امامت ، برشما مبارک باد . . . روزت مبارک
مامان ال آی
3 مرداد 90 8:32
سلام فرزانه جون . زیارت قبول . مشه نیایش زیارت شماهم قبول. دقیقاً درکت کردم . چیا گفتی .چون همین بلا سر ماهم اومد . مخصوصاً تو فرودگاه وحرم . ال آی منم به همه چی وهمه کس کار داشت . اتفاقاً مام از فرودگاه مهر آباد رفتیم . بلیط مستقیم گیر نیا وردیم .
بانو
9 مرداد 90 16:52
در تالار گفتمان بانوان عضو شوید http://banoo.rozblog.com/Forum